درمیان همه گل گشتمو عاشق نشدم...
توچه کردی که تورادیدمو دیوانه شدم...
درخود فکربودم که به یارم چه فرستم؟
ناگهان گل گفت:مرابفرست تا مظهر زیبایی او باشم ...
گفتم نه:یارم از صدتا گل خوشگلتراست...
ناگهان خار گفت:مرا بفرست تاتیری بر جشم دشمنان اوباشم...
گفتم نه :یارم آنقدر مهربان است که هیچ دشمنی ندارد...
ناگهان قلبم گفت:مرا بفرست تا از صمیم قلب به او بگویم...
دوستت دارم...
به خاطر من نرو به شونه هام تکیه کن
به خاطر من بمون به خاطرت می مونم
به خاطر من بیا من که برات میمیرم
دستانم بوی گلی میداد...
به جرم چیدن گل دستگیرم کردند...
اماکسی فکر نکرد...
که شایدگلی کاشته باشم...
باغبانی گفت:
بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت ...
خندیدمو گفتم ای باغبان:
گرجهان راگل کنی ندهم حتی گلم
رابوکنی