شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود...
شاید هوای سرد بهانه ایست
تا تو با حجاب شوی! دُردانه پروردگارت...
آری خدا گاهی دلش برای حجاب تو تنگ میشود.
هوای سرد مجبورت میکند با حجاب شوی!
ای کاش از نگاه نامحرم هم سردت میشد ...
من هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی!
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید!
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده !
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی!
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن
پس از یک عشق خیالی مینویسم!
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام!
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند!
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد!
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ،
قلبم دیگر دردی نداشت!
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که
دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم !
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش!
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش !
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام!
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش
عاشقانه هایم را میخوانم...
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است
سلام داداش انگار هنوز درگیری و مشکلت حل نشده،
اگه کاری از دست من بر بیاد کوتاهی نمیکنم
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
آن روز که میبستی بار سفرت را
گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد
باید برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
... من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی
دنبال تودستم نرسیدهست به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبودهست، نگوهست
ای «رفته» که در قلب منی گر چه نیایی
این عشق زمینیست که آغاز صعود است
پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشانندهی پرجاذبه، دیگر
وقت است دل آهنیام را بربایی*
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمدهام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی O
عاشق که باشـــی خواب هــم دلنشــینه...
دوس داری چشمــاتو روی تمــام واقعیــت ها ببنــدی
و تــوی خــواب ببینیــش...اونجــور که دلــت میخواد
ببینیــش...
دور از تمــام واقعیــت ها...
اونوقتــه که تــوی خــواب باهـاش زندگـــی میکنــی...
بـــــــــی تـــــــو ایـــســـتــــاده ام
روی پـــــاهـــای خــــــــودم
ودارم تـــــــو را نـــگـــاه مــیــکــنــم
کــــــــــه حتی روی حـــــــــــرف های خـــــــودت هم
نــــمــیــتـــوانــــی بــــــــــــایــــســــــتـــــــــی...!!!
هوای خیابان دارم...
اشک به پایم سنگینی می کند...
ترانه هایت را بردار رفیق...
من و تو و خیابان...
و سیگاری که با صدای داریوش خوب می چسبد...
اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد .......
گــاهی اوقات نه آشنا دردت را می فهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست!
گــاهی باید تنهـــایی درد را فهمیـــد …
تنهـــایی خلوت کرد
و تنهـــایی آرام شد!
گـــاهی به همین سادگــی میشود خیلی زود بزرگ شد ..!.
گاهی دلگرمی یک دوست آنقدر معجزه میکند
که انگارخدا در زمین کنار توست . . .
ل استــ دیگر خسته میشود …
بی حوصله میشــود …
از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ
از این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــح
از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد
آدمی که دلش پــاک باشه خطا نمیکنه
سادگــــی میکنه..!
و این روزها سادگــــی
پاکترین خــــطای دنیاست.. .
سلام ایرج خان خوش بحالتون واسم دعا کنید با دست پر بر گردین وسلامت باشید انشاالله سفر خوبی رو براوت آرزو میکنم
سلام










جشم
حتما
شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود...
شاید هوای سرد بهانه ایست
تا تو با حجاب شوی! دُردانه پروردگارت...
آری خدا گاهی دلش برای حجاب تو تنگ میشود.
هوای سرد مجبورت میکند با حجاب شوی!
ای کاش از نگاه نامحرم هم سردت میشد ...
من هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی!
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید!
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده !
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی!
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن
پس از یک عشق خیالی مینویسم!
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام!
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند!
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد!
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ،
قلبم دیگر دردی نداشت!
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که
دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم !
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش!
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش !
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام!
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش
عاشقانه هایم را میخوانم...
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است
سلام داداش انگار هنوز درگیری و مشکلت حل نشده،
اگه کاری از دست من بر بیاد کوتاهی نمیکنم
این روز ها میشود فهمید
تحمل گرسنگی و تشنگی
چقدر آسان تر از این است
که یک دنیا حرف داشته باشی و نتوانی
روزه ی سکوتت را بشکنی
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟....
ودم
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم
بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم
همه روزه، میشنیدم صدای عشق را
حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی
همه شب;
پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود
رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود
که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر
و در مجادله ناکوک دل و عشق،
کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"
تو میدانستی;
رویای شیرینم، یخیست
"هایش" کردی
چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت
سلام آقا ایرج مرسی که اومدین ممنونم
سلام خواهش میکنم
سکوت همیشه معنی سکوت را ندارد
گاهی سکوت یعنی :
س : ساعت های
ک : کسری
و : وجود
ت : تو !
سفـر مگــو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگـر منـــم که دلـم بـی تـو سر نخــواهد کرد
مـن و تــو پـنــجـــره هـای قـطار در سفــریـم
سفـــر مـرا بـه تــو نـزدیــک تـر نخـواهـد کـرد
ببــر بـه بـی هدفـی دسـت بـر کمان و ببیـن
کجـاسـت آنـکـه دلــش را سپــر نخواهد کرد
خبـــر تــریـن خبـــر روزگار بــیخبریست
خوشـا که مــرگ کسـی را خبر نخواهد کرد
مـرا به لفظ کهـن عیــب می کننـد و رواست
که سینه سوخته از "می" حذر نخواهد کر
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
آن روز که میبستی بار سفرت را
گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد
باید برود هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
دلــــم به حال “ مــا ” می سوزد ، که “من و تو”
خیلی وقت است تنهایش گذاشته ایم
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
بسیار ممنون از حضور سبزتان
درود بر شما موفق باشید
نخی به انگشت میبندم
تا به یاد بیاورم…
مدتهاست
از یاد برده ای مرا…!!!
سلام وبت خوبه به وب منم یه سر بزن
سلام_حتما سر میزنم
مرا که هیچ مقصدی به نامم
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را ...
ببخشید !
که با بودنم ترافیک کرده ام ...
... من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی
دنبال تودستم نرسیدهست به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبودهست، نگوهست
ای «رفته» که در قلب منی گر چه نیایی
این عشق زمینیست که آغاز صعود است
پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشانندهی پرجاذبه، دیگر
وقت است دل آهنیام را بربایی*
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمدهام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی O
نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین
عاشق که باشـــی خواب هــم دلنشــینه...
دوس داری چشمــاتو روی تمــام واقعیــت ها ببنــدی
و تــوی خــواب ببینیــش...اونجــور که دلــت میخواد
ببینیــش...
دور از تمــام واقعیــت ها...
اونوقتــه که تــوی خــواب باهـاش زندگـــی میکنــی...
نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه یاسمن و نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم
خواستم غم نخورم،قصه هجران نگذاشت خواستم زنده بمانم،غم دوران نگذاشت خواستم دست به هر کار خلافی بزنم آیه خوف و فمن یعمل قرآن نگذاشت
سیگار امروز هم
به علامت همدری با من خیال خاموش شدن ندارد
همچنان میسوزد!
وقتی همه چیز خوبه می ترسم ...
مـابه لنگیدن یک جای کار عادت کرده ایم
بـــــــــی تـــــــو ایـــســـتــــاده ام
روی پـــــاهـــای خــــــــودم
ودارم تـــــــو را نـــگـــاه مــیــکــنــم
کــــــــــه حتی روی حـــــــــــرف های خـــــــودت هم
نــــمــیــتـــوانــــی بــــــــــــایــــســــــتـــــــــی...!!!
سلام به آق ایرج گل
خوبم به خوبیت شازده
خواهش میکنم
خوشحالم که مورد پسندته
سلام ایرجی
هستی گل پسر
نفر سومی تو لینکام
سلام باشه ممنون از

حضور گرمت
salam dadshi
web khili khoshkeli dari
سلام داداشم مرسی از حضور گرمت
•
•
•
عجب وفایی داره این دلتنگی !
تنهاش که میذاری میری تو جمع و کلی می گی و می خندی
بعد که از همه جدا شدی از کنج تاریکی میاد بیرون
وایمیسته بغل دستت و دست گرمشو میذاره رو شونت
برمیگرده در گوشت میگه : خوبی رفیق ؟ بازم خودمم و خودت !
•
•
•
سلام داداشییی مسی ازحضور گرمت واقعا عالیه عالی بووود
مهم نیـــــــــــــــست که لایک کنی ویا کامنت بذاری
برای من مهم این است که بفهمی وبدانی برای تو مینویسم
ومهم تر اینکه بخوانی انچه را که می نویسم ولبخند همیشگی ات را بزنی
وزیر لب بگی دیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونه
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
...
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته
زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
.
اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
نفسییییییییییییییییییییییی خیلیییییییییییی عالییییییییی بود مسییییییییی از حضور گرمت واقعا خوندن داشت
هوای خیابان دارم...
اشک به پایم سنگینی می کند...
ترانه هایت را بردار رفیق...
من و تو و خیابان...
و سیگاری که با صدای داریوش خوب می چسبد...
اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد .......
گــاهی اوقات نه آشنا دردت را می فهمد
نه حتی صمیمی ترین دوست!
گــاهی باید تنهـــایی درد را فهمیـــد …
تنهـــایی خلوت کرد
و تنهـــایی آرام شد!
گـــاهی به همین سادگــی میشود خیلی زود بزرگ شد ..!.
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم...!
جای خالی نفس هایت...
ریه هایم را از بی هم نفسی انباشته است...
و تو هیچگاه نخواهی فهمید که من با یاد همان دقایقی که کنار هم بودیم ، ماه هایی را که بی تو گذشت زنده مانده ام
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
عاشقتر از همهی ما
موش کوریست
که زیبایی جفتش را
چشم بسته باور میکند ...
"ساغر شریفی"
شاید یه روزی من و تو فقط برای هم بشیم
بعدش توی رویاهامون قرق چشای هم بشیم
شاید یه روزی برسه بهم بگی دوستم داری
بگی که عاشقم شدی بمونی تنهام نزاری
شاید یه روزی واسه من گلهای مریم بیاری
بگی تو قلبت واسه من یه جای خالی میزاری
شاید یه روز بیای بگی دلم برات تنگ شده بود
بگی که با نبود من دنیا چه بیرنگ شده بود
شاید یه روز دعا کنی که من بشم برای تو
بگی که این آرزوته روزی بشم فدای تو
شایدها خیلی هست ولی جمله کمه برای تو
شاید یه روز بیای بگی قلب و دلم فدای تو
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است
باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است
در سکوت چشم دوختن به جاده های دور
باز انتظار عادت کسی که عاشق است
دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟
دستهای با محبّت کسی که عاشق است
باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست
از زبان تو حکایت کسی که عاشق است
من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش
مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است
بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست
خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است
شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند
عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است
منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست
نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است
"زیبا طاهریان"
من زبان برگ ها را می دانم…
مثلا “خش خش” یعنی “امان از جدایی”
پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند…
نگذاشتی این “من” عاشق به “تو” برسد …
عیبی ندارد فقط دست از سر پلک هایم بردار ، بگذار به هم برسند …
از وقتی رفته ای عجیب “بی خواب” شدهام !
این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !
حیف از عشق که زیر دست و پاست
آنقدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبه رو شوی…
زندگی یک مسابقه نیست،
بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد،چشید،و لذت برد…
دیوار احساس من را
همه
کوتاه می پندارند
اما چه می دانند
در پس این دیوار کوتاه ،
زمینش عمق فراوان دارد
رنگین کمان آسمان عشق دور از تو رنگین نیست
آئینه ها دور از تو می گریند احساس ها رنگ غم و اندوه می گیرند
گلهای گلدان ها از شرم میمیرند
در یای شعرم بی تو می خشکد
در وسعت این دشت پهناور دور از تو خاری هم نمی روید
آهنگ ها غمگین آغازها پایان
معراج ها در خاک ای شرقی زیبا
رنگین کمان عشق
دور از تو رنگین نیست …
سلام ایرج خان: خداراشکر چشمم بهتره
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی ...
سلام نفسی خداروشکر
