وقتی ازم پرسید...
اگه بفهمی من با یکی دیگم جیکار میکنی؟؟
ناراحت شدمو جوابشو ندادم...
گفت فهمیدم...
ولی نفهمیده بود...
ولی الان میگم...
خودمو آتیش میزنم تا نبینم...
دستایی رو که نگرفته بودم نو دستای یکی دیگس...
آهای اونی که دستاشو گرفتی...
اگه میدونسی...
من برا اون لحظه که میخواسم دستاشو بگیرم چه نقشه هایی کشیده بودم ...
حتی بهش نگاه نمیکردی
"او"رفتو ماندم در قفس
یارب به فریادم برس...
شد سرنوشتم عاقبت ،بازیچه دست هوس...
امشب که مستم،مست مست
داغی نهادم پشت دست...
تانقش نابودی کشم برآنچه بودوآنچه هست...
صحرا به صحرا...
کو به کو...
هرجاگذرکردی بگو...
پایان "عشق" بیگانگیست
"عاشق"شدن دیوانگیست