تقدیم به مادران خوب دنیا بخصوص
مادر عزیزم
مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار
مادرم ای عطر ناب زندگی
مادرم ای شعله ی بخشندگی
مادرم ای حوری هفت آسمان
مادرم ای نام خوب و جاودان
مادرم ای حس خوب عاشقی
مادرم خوشتر ز عطر رازقی
مادرم ای مایه ی آرامشم
مادرم ای واژه ی آسایشم
مادرم ای جاودان در قلب من
مادرم ای صاحب این جسم و تن
مادرم می خواهمت تا فصل دور
مادرم پاینده باشی پر غرور
مادرم روزت مبارک ناز من
مادرم تنها تویی آواز من
***مادرم روزت مبارک***
******روز مادر بر همه ی مادران مبارک باد******
یه روز یه اصفهانیه داشته به خودش اب یخ می ریخته. یکی می بیندش و ازش می پرسه چرا همچین می کنی؟ میگه می خوام سرما بخورم. یارو میگه چرا؟ میگه اخه یه پنی سیلین تو خونه دارم داره تاریخ مصرفش میگذره
رسیده ام به حس برگی که میداند بادازهرطرف که بیاید
سرانجامش افتادن است
بسیار زیبابود
امیدواری به خداوند، ارزشمندترین چیزها و نردبان عزت است امام جواد ع
سلام صبح سبز بهاری شما نیک
سلام.......خوش حال میشم به وبم سر بزنی و نظر بزاری و اگر هم خواستی لینکم کن.
اگه لینکم کردی خبر بده
دل اگر دل باشد٬دلبر شناس نیز هست ..
و این حقیقت است که ٬
صدف تا سکوت بر لب دارد ٬ گوهرش به کام خواهد ماند
هیهات ! اگر به روی نااهل لب به تبسم بگشاید !
دیگر نه آنست که بود..
سلام صبح سبز بهاری شما نیک
برای سلامتی عقلت هویج بخور
این روزها ... عقل ِ همه / در چشمشان است ......
چشم عزیز

خووووردم
شــایــد گـوشـم بـدهـکــار نــباشــد...
ولــی ...
قــلـبـم تــا دلـت بـخـواهـد ...
ور شکـستــه ســت ... !!!
معلیم گونی مناسبتیله ، معلیم شعرینه ، شعر اوباسیندا دعوت سی نیز .
سلام ممنونم از حضورتان ...منکه سر میزنم ..ایرج خان ..الهی مادرتون صدسال زنده باشن
سلام ممنون مرسی
سلام ایرج جان عاشقانه زندگی کردن یعنی این درفرازونشیب حیات تفاهم وهمدگررا درک نمودن این زن وشوهرازوضع غذاباخبربودند هریکی توقلبشون میگفت اون دیگری سیربخورد.....استفاده کردم زیبا بود
شیشه عطربهارلب دیوارشکست
وهواپرشدازبوی خدا
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی و حس نکنی عطر خوش و سبز خدا
سلام صبح آدینه شما سبز و نیک
آپـــــ_____ـــــ_____ـــــــ_______ـــــــ________ـــ_ـ_ـ_ـ_ـــ___M دوست عزیزM [گل]
سلام ایرج جان تفسیر عشق کردی امیدوارم عاشقانه زندگی کنی
نمیدانی
چطور گیج می شوم
وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت
در هیچ فرهنگ لغتی
پیدا نمی شود ... !
و بعد از رفتنت تنها من ماندم و فانوسی از خاطره ها کنج طاقچه اتاق …
دود میکند و میسوزد و می سوزاند !!!
کاش هرگز ندیده بودمت
لعنت بر چشمی که بی موقع باز شود ...!
سینمای ذهنم هر شب همان فیلم همیشگی را پخش میکند …
خاطرات بودنت را …
اینکه خیلیا هستند که عطر تو رو میزنن
اینکه خیلیا هستند که تکیه کلامای تو رو دارن
اینکه خیلیا هستند که شبیه تو میخندن...
اینکه خیلیا هستن که.....
اینا فقط نمیتونه یه اتفاق باشه
اینا....
یه عذابه....
عذابی که ذره ذرهعداره وجود من و آب میکنه
منی که دیگه "تو" رو ندارام......
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم :
نخست ، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.
دوم ، آن گاه که در برابر از پاافتادگان ، می پرید.
سوم ، آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.
چهارم ، آن که گناهی مرتکب شد و با یادآوری این که دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.
پنجم ، آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم ، آن گاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب های خودش بود.
هفتم ، آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.
جبران خلیل جبران
سلام دوست عزیز صبح زیبای بهاری سبز و نیک روز پربرکت و شادی داشته باشید
سرم را نه ظلم می تواند خم کند نه مرگ !!!
نترس سرم فقط برای بوسیدن دستهای مادر خم می شود ...
پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .
مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود : صورتحساب !!!
کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان
مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان
نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان
بیرون بردن زباله 1000 تومان
جمع بدهی شما به من :12.000 تومان !
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:
بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ
و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که : هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است
وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت:
مامان ... دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!
گاهی باید
به دور خود دیوار تنهایی بکشی
نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی
چه کسی برا ی دیدنت دیوار را خراب می کند...
سلام داداش قابل نداشت
تنها یک برگ مانده بود ، درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود . .
........................
مواظب گذرزمان باشیم
مبادا شرمنده ی محبتهای سبز دوستانمان شویم
سلام دوست عزیز صبح بهاری نیک
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
ما بی تو تا دنیاست ، دنیایی نداریم چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه سار ظهر گرم و بی ترحم جز سایه دستان تو جایی نداریم
آرزوی یک درخت خشک سبز بودن است
آرزوی یک پرنده نیز پر گشودن است
من آن درختم و تو چون پرنده ای
سوی من بیا
شاخه هایم پر از جوانه است
پشت دیوار سکوت،من و تو جا ماندیم
بالهامان قدرت پرواز نداشت
قدرتی بود اگر،پر پرواز نبود
پر پرواز هم اگر بود،میل پرواز نبود
قد دیوار سکوت،چقدر بالا بود،
پر پرواز نبود،
میل پرواز نبود...
چه کسی میخواهد من و تو ، ما نشویم
خانه اش ویران باد . . .
آنکه دائم حوس سوختن من میکرد
کاش می آمد و از دور تماشا میکرد . . .
و من مضطرب و دل نگران
چشمم ترسان
به تو گفتم که پر از تشویشم , چه شود آخر کار؟
و تو گفتی آرام ...
که خدا هست رحیم
کریمو لایتناهی ، رئوفو دستگیر
این پاسخ نرم و لطیف
به من داد یک آرامش شیرین و عجیب
که در آن لحظه خدا خندید
و بعد از آن شده ام امیدوار ، به رنگ زندگی
در انتظار تو نشسته ام ..بیا
دل به دیدار تو بسته ام ...بیا
همه تاری و تیرگی ست به چشم
نازنینم نور دیده ام ..بیا
گشته ایام سپری به امید
ای تو امید خانه ام ...بیا
همه ی عمر من نثار لحظه ای با تو
همه ی هستی ام ..عمر و لحظه ام ..بیا
همه دنیا ...دیوار بود
دیوارهای سنگی
دیوارهای بلند دلتنگی
و تو را ...دیدم
و هزار پنچره بر روی من گشوده شد
هر پنچره هزار فصل بود
که مرا با آن سوی دیوار آشتی می داد
هر پنچره هزار خاطره بود
که مرا با خودم آشتی می داد
تو رفتی، و تمام دنیا دوباره دیوار شد
این بار ، خسته...در این سوی دیوار نشسته
ولی با بغض هزار خاطره
از آن سوی دیوار
خیال
هرچند ساده بود خیال رسیدنت
سخت است از تمام وجودم بریدنت
سخت است لحظهای که به پایان رسیدهاست
در نبض نبض ثانیههایم تپیدنت
حالا که خواستی بروی لااقل بدان
مرگ من است قصهی تلخ ندیدنت
تو سیب سرخ باغچه بودی که سالها
دستان من دراز نمیشد به چیدنت
یا طرح تازهای که قلم موی من نخواست
بر بوم پاره پارهی عمرم کشیدنت
گوشم پر است از همهی آنچه گفتهای
حالا رسیده است زمان شنیدنت...
روزشون مبارک
نظر بارون شدم خیلی ممنونننن
فوق العاده ترین نمونه ای از عشق در زندگی من
“وقتی که ۴ سیب داشتیم و ما ۵ نفر بودیم
مادرم گفت:
“من سیب دوست ندارم”
(بوعلی سینا
سلام داداش ایرج روز مادر زیباترین هدیه هستی بر تمام مادران نیک و سیز
مرا به کعبه چه حاجت
طواف می کنم “مادری” را که برای لمس دستانش هم
وضو باید گرفت . . .
مادر بهترین و زیباترین نعمت و رحمت حق
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد